پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

پرهام هستی ما دوتا

مريضى

عزيز مامان باز دوباره امروز صبح با بابايى برديمت دكتر حالت بهتر كه نشده بدترم شدى واقعا نميدونم جى كار كنم خيلى دارى اذيت ميشى نه شير ميخورى نه ميخوابى مدام در حال كريه كردنى مامان جون واقعا خيلى برات نكرانم فردا ميخوام ببرمت خونه عزيز جونت تا كمكم كنه حال شما هم بهتر بشه زود زود خوب شو عزيز دلم .                           ...
18 دی 1391

سرما خوردكى

عزيز مامان امروز با بابايى برديمت دكتر دو روز سرفه ميكنى امروز سرفه هات بيشتر شد دكتر خودت نبود جون اربعينه همه جا تعطيله مجبور شديم  ببريمت بيمارستان صارم بعداز معاينه دكترت شربت سرما خوردكى و برم هكزين و قطره بينى داد كفت زود زود خوب ميشى ولى من و بابايى خيلى نكرانتيم عزيز دلم زود خوب شو مامان تحمل بى حالى خوشكلشو نداره                              ...
14 دی 1391

حمام كردن عسلم

عزيز مامان امروز بردمت حمام خيلى شيطون شدى اصلا به مامان اجازه نميدى بشورتت وقتى هم ميخوام سرتو بشورم دستمو ميكيرى نميزارى حمام كه تموم ميشه ميخوام كه لباس تنت كنم كلاه سرت بزارم عصبانى ميشى كلاه از سرت بيرون ميارى بعدش ميخندى                               همش براى مامان دلبرى ميكنى ميدونى مامان عاشقته            ...
12 دی 1391

فرشته مامان

اين فرشته نازنين را خدا براى ما فرستاده تا زندكى ما را روشن كند   ما را به دنياى خودش مهمان كند خدا اين فرشته را از كنار خودش براى ما فرستاده است     از ته ته بهشت تا ما حس در اغوش كشيدن فرشته كوجكمان را تجربه كنيم   دنياى ما بدونه او تلخ است ما كمكش ميكنيم تا فرشته مان در دنياى ما بماند     ...
12 دی 1391

سوار شدن روروک

گل مامان چندوقتی از روروک میترسیدی دیشب مامان بزرگت گفت روروک بیارم سوارت کنیم اولش خیلی میترسیدی گریه هم کردی یه کم که گذشت بهش عادت کردی یه قدم یه قدم همه سمت میرفتی اما زودی خسته شدی امروز صبح دوباره گذاشتمت تو روروک خیلی دوستش داشتی تا یک ساعت بازی کردی مامان جون منم خیلی خوشحال شدم ...
6 دی 1391